لباس علم بر قامت اقتصاد
اقتصادایرانی: مطالعه اقتصاد به جای یافتن پاسخهای آماده، ابزاری برای تحلیل انتقادی و شناخت علمی اقتصاد است تا افراد بتوانند از فریب خوردن توسط تحلیلهای سطحی جلوگیری کنند و دیدگاهی عمیقتر به مسائل اقتصادی داشته باشند.

پرسش «چرا اقتصاد بخوانیم؟» مهمتر از بحث علمی بودن اقتصاد است، چرا که اقتصاد را به مثابه یک فعالیت عملی بررسی میکند. اقتصاد، برخلاف علوم دقیقه مانند مکانیک اجسام، ساختار قیاسی واحد ندارد، بلکه از آن جهت بیشتر شبیه مهندسی مکانیک است که ابزارهایی برای مواجهه با مسائل واقعی ارائه میدهد.
مفهوم «دانشمند» به عنوان متخصصی با دانش عمیق در یک حوزه محدود تعریف میشود و علوم، مجموعهای از «مجموعههای گزارهای» (مثل قوانین علمی) هستند که درستی آنها توسط جامعه علمی ارزیابی میشود. قوانین علمی چهار ویژگی کلیدی دارند: ارتباط چند جانبه مفاهیم، کلیت، تقریبی بودن و بیزمان بودن. در اقتصاد، به نظر میرسد چنین قوانینی مانند قانون انگل (رابطه معکوس درآمد و سهم مخارج ضروری)، قانون چسبندگی مزدها، قانون گرشام (خروج پول خوب از گردش) و قانون قیمت واحد، وجود دارد که با وجود سادگی و کاربرد آموزشی، تقریبا ویژگیهای گفته شده را دارند؛ آیا واقعا چنین است؟
اما بایستی توجه داشت که این قوانین صرفا بیانگر «مقایسهای ایستا» در شرایط خاص هستند و فاقد سازوکارهای علیاند. محدوده کاربرد آنها محصور و کوچک است و اقتصاد واقعی به سرعت از این محدودهها خارج میشود، که این مساله، لزوم تکمیل آنها با «تاریخ طبیعی» (مطالعه شرایط تاریخی و اجتماعی) را نشان میدهد.
شکست برنامههای سرکوب مصرف در شوروی طی رکود دهه ۷۰ میلادی، نمونهای از ناتوانی قوانین اقتصادی در تبیین پویاییهای تاریخی است. در نهایت ارزش مطالعه اقتصاد نه در یادگیری قوانین صرف، بلکه در تسلط بر ابزارهای تحلیلی برای درک پیچیدگیهای واقعی و اجتناب از سادهانگاریهای رایج است. همانطور که جوآن رابینسون در ادامه تاکید میکند، هدف اصلی، آموختن چگونگی فریب نخوردن توسط اقتصاددانان است.
پرسش «چرا اقتصاد بخوانیم؟» مرتبط با پرسش رایجتر «آیا اقتصاد یک علم به شمار میرود؟» است، اما به مراتب جذابتر از آن. پرسش دوم بایستی صرفا پلهای باشد برای رسیدن به پرسش اول که به ما اجازه میدهد درباره اقتصاد به مثابه چیزی که در چارچوب معینی تدریس میشود، به مثابه یک علم، پرسشهایی مطرح کنیم. به گمان، منظور جیکوب واینر (Jacob Viner) نیز همین بوده است: «اقتصاد همان چیزی است که اقتصاددانان انجام میدهند.» اگر هدف از مطالعه اقتصاد، توانایی انجام کار اقتصاددانان و تبدیل شدن به نوعی از دانشمند باشد، آنگاه این خود دلیلی کافی برای مطالعه آن است.
فراتر از مدرک تحصیلی
کسب مدرک اقتصاد، تنها راه مطالعه آن نیست. بنابراین، شاید عبارتبندی بهتری، خارج از هر چارچوب نهادی خاص، این باشد: «چرا باید بر «نظریه قیمت» مسلط شد؟». بخش عمده آنچه در مقطع لیسانس اقتصاد اهمیت دارد، مثلا دیدن چگونگی کاربرد آمار در علوم اجتماعی، به ندرت با آن شکل از نظریه قیمت مقدماتی (Econ ۱۰۱) که همگی از طریق اخبار و مجادلات رایج با آن آشنا هستیم، ارتباط پیدا میکند. برعکس، یکی از بهترین راهها برای یادگیری اقتصاد، یعنی باختن در مجادلات متعدد با کسانی که میدانند درباره چه صحبت میکنند، در نهایت به اخذ مدرک تحصیلی منجر نخواهد شد. پس صرفنظر از نحوه مطالعه اقتصاد، هنوز به درستی نمیدانیم که معنای آن یا دستاوردش چیست.
مشکل اینجاست که اقتصاد، علمی با ساختار قیاسی پیچیده اما واحد نیست، آنگونه که مکانیک اجسام جامد چنین است. در عوض، اقتصاد ممکن است مشابه مهندسی مکانیک، رشتهای باشد که پژوهشگران آن دانشمند به حساب میآیند. این رشته، آشنایی با مجموعهای خاص از ابزارها برای مواجهه با موقعیتهای مهندسی دنیای واقعی را ارائه میدهد، نه یک مدل کلی از جهان که از منظر اقتصادی دیده شود. بنابراین دانشمندان واقعی چه کسانی هستند و آیا اقتصاددانان، دانشمند هستند؟
علم و دانشمندان
شاید این بحث کمی ما را از موضوع دور کند، اما مفید است که در وهله اول به منشأ واژه «دانشمند» (Scientist) بیندیشیم.
«در گذشته، «عالمان»، تمام شاخههای درخت دانش را در آغوش پهناور خود جای میدادند... اما آن روزها سپری شده؛ ... ما اینک اصل «یک نابغه تنها بر یک علم مسلط است» را پذیرفتهایم. به این ترتیب ریاضیدان از شیمیدان روی میگرداند و شیمیدان از طبیعتگرا. ریاضیدان، اگر به حال خود رها شود، خود را به یک ریاضیدان محض و یک ریاضیدان کاربردی منشعب میکند که در ادامه مسیرشان از هم جدا میشوند و به این شکل، علم، حتی صرفا علم فیزیک، تمامی نشانههای وحدت را از دست میدهد.
نمود کنجکاوانهای از این نتیجه را میتوان در فقدان هرگونه نامی مشاهده کرد که به وسیله آن بتوانیم بهطور جمعی به دانشآموختگان دانش جهان مادی اشاره کنیم... «فیلسوفان»، اصطلاحی بیش از حد گسترده و متعالی به نظر میرسید... واژه «عالمان» نیز کمی خودپسندانه بود، ضمن آنکه فرانسوی بود نه انگلیسی؛ برخی صاحبنظران مبتکر پیشنهاد کردند که همچون «هنرمند»، میتوانند «دانشمند» را بسازند، و افزودند که هیچ تردیدی در آزادانه استفاده کردن از این پسوند وجود ندارد». (ویلیام هیول، نقد کتاب «درباره پیوند علوم فیزیکی») .
تعریف علمی و مجموعههای گزارهای
طبق این تعریف، «دانشمند» فردی است با تخصصی محدود اما عمیق در رویههای خاصی که حول یک علم مشخص متمرکز شده است. علم نیز به نوبه خود، مجموعهای از مجموعههای گزارهای تعریف میشود که درستی یا نادرستی آنها توسط مشارکتکنندگان در تلاش علمی مورد قضاوت قرار میگیرد. این مجموعه گزاره (یک حالت خاص از) قضیه مدارهای دوار نیوتن است که برای درک مدار ماه زمین به کار میرود.
برای مطالعهای با نمادگذاری مدرن، فصل ۱۰ کتاب «Newton’s Principia For The Common Reader» اثر سوبرامانیان چاندراسخار را ببینید. این «مجموعه گزاره خاص» که به اشکال متنوعی توسط نیوتن، اِری و چاندراسخار استفاده شده، نوعی خاص از مجموعه گزارهای علمی و به اصطلاح یک «قانون علمی» تلقی میشود. چهار ویژگی، این مجموعه را به عنوان یک قانون علمی مشخص میکند:
۱- ارتباطات چندگانه؛ هر قانون به طریق متعددی به سایر قوانین مرتبط است. اگر نیروهای گرانشی سیارات مختلف بهطور جداگانه از مدار دوارشان قابل اندازهگیری نبودند، آنگاه این گزاره تنها میتوانست به عنوان تعریف آن نیروهای خاص عمل کند و آن را به عنوان یک قانون علمی مطرح نکند.
۲-کمیسازی جهانشمول؛ به این معنا که گزاره، کلیت دارد. گرچه این ویژگی برای درک حرکت ماه در نظر گرفته شده، اما منحصرا در خصوص ماه به کار نمیرود. بلکه بایستی قادر باشد که تمام مدارهای ممکن را در یک دسته از موقعیتها که شامل مدار ماه باشد، توصیف کند. ماه در اینجا صرفا یک مثال از تبعیت از آن قانون خواهد بود.
۳-تقریبی بودن؛ تمام قوانین علمی به دو طریق حاوی تقریب هستند. اولا، قوانین علمی فضای روابط بین متغیرها را به روابط مرتبط تقلیل میدهند. ثانیا، تعریف این است که کمیسازی جهانشمول فوق در کدام موقعیتهای خاص اعمال میشود. این همواره شامل موارد مرزی میشود که با پیشرفتهای فنی پر میشوند.
۴-بیزمانی؛ قانون، مستقل از تاریخ و زمان خاصی است.
فراتر از قوانین و بازگشت به اقتصاد
یادآوری این نکته، هم از منظر آموزشی و هم فلسفی، حائز اهمیت است که قوانین علمی، تنها شکل مجموعه گزارهای علمی موجود در علوم نیستند. مجموعههای گزارهای دیگر چون تاریخهای طبیعی، توصیفهای اندازهگیریها، دستورالعملها، گزارههای وجودی، پیشبینیهای صرفا آماری، بدیهیگوییها و شاید دهها نوع دیگر نیز وجود دارند.
این نوع مجموعهها و مجادلات میان آنها در علم رایج و معمول هستند، حتی اگر بهطور کلی در برخی محافل به مثابه تهدیدی علیه خود مشروعیت «اقتصاد» به نظر برسند. دلیل اینکه پیروان دایموند و دیبویگ، با افتخار اعلام میکنند تا کار آنها را یک «قانون علمی» بنامد این است که قوانین علمی اغلب در هسته مرکزی تبیین پیشرفت علم قرار داده میشوند. این مرکزیتیابی یک جنبه خطابی (Rhetorical) دارد (که بسیار مورد توجه قرار گرفته)، اما جنبه عملی نیز دارد.
چهار جنبه قوانین علمی که در بالا ذکر شد، تبیین کافیای ارائه میدهند که چرا مهم خواهد بود: قوانین علمی اغلب به طور خاص انواع سادهای از مجموعههای گزارهای هستند. این سادگی به این گزارهها اجازه میدهد تا به آسانی در آموزش مقطع کارشناسی، بدون نیاز به پیشزمینه تبیینی گستردهای که توسط «تاریخ طبیعی» فراهم میشود، تدریس شوند؛ پیشزمینهای که اغلب از نظر آموزشی تا زمانی که دانشجو تصمیم بگیرد واقعا به پدیده مورد نظر علاقهمند است، به تاخیر میافتد.
اکنون با نقطهنظری جدید به «چرا اقتصاد بخوانیم؟» بازمیگردیم: اگر کسی بتواند به سرعت قوانین علمی مرتبط با اقتصاد را بیاموزد، آنگاه میتواند به راحتی مهارتهای یک اقتصاددان و دانشمند را خلق کند. با این حال، تمامی این سادهسازیها، با در نظر گرفتن ۴ ویژگی پیشگفته، تنها یک پرسش دشوارتر را برمیانگیزد: «آیا واقعا هیچ قانون علمی مرتبط با اقتصاد وجود دارد؟».
قوانین اقتصادی و تاریخ اقتصادی
در کتاب «قوانین اقتصادی و تاریخ اقتصادی» (Economic Laws And Economic History)، چارلی کینگدلبرگر بهطور ژرفنگرانهای چهار قانون علمی اقتصادی و میزان تبیینکنندگی آنها نسبت به تاریخ اقتصادی واقعی را بررسی کرد. از آنجا که نویسنده کینگدلبرگر است، نگران این نیستیم که قوانین علمی اقتصادی چیزهای پوچی مانند «منحنیهای تقاضا همیشه نزولی هستند» یا هر چیز مشابه آن باشند. میتوانیم بر پرسش بهتری تمرکز کنیم: آیا این بخشهای به آسانی تدریسشدنی در برنامه درسی اقتصاد، واقعا کارکرد بیشتری نسبت به بخشهای پیچیدهتر دارند؟ چهار قانونی که او بررسی میکند عبارتند از:
۱. قانون انگل: کشش درآمدی نهاده فیزیکی بین صفر و یک است.
۲. قانون آهنین مزدها: عرضه نیروی کار غیرماهر در سطح مزد معیشتی، کشش تقریبا کاملی دارد. (مزدها به سمت سطح حداقلی معیشت میل میکنند) .
۳. قانون گرشام: اگر کشش متقاطع دو کالا بالا باشد (مانند کالاهایی که از نظر کیفی یکسان اما از نظر کمی متفاوتند)، آنگاه مقدار یک کالا در یک بازار خاص به سمت صفر میل خواهد کرد. (پول بد، پول خوب را از گردش خارج میکند) .
۴. قانون قیمت واحد: هر کالایی کشش جانشینی بسیار بالایی با خودش دارد. (یک کالای همگن باید در همه جا یک قیمت داشته باشد) .
کینگدلبرگر نشان میدهد که این قوانین، همراه با نظام بنیادین مارشالی، دیدگاه قدرتمندی به ترتیب برای اندیشیدن درباره: رشد فناورانه، رشد اقتصادی، بیثباتی اقتصادی و تجارت بینالمللی تشکیل میدهند. قانون انگل را در نظر بگیرید که دلالت بر این دارد که مخارج نسبی بر کالاهای ضروری با سطح تولید نسبت معکوس دارد. آیا نمیتوان تلاش کرد آن را به عکس به کار برد: سرکوب مصرف برای افزایش رشد؟
در شماره آتی با توجه به تبیینی که از علم و قوانین علمی شد، به این مساله پرداخته میشود که در نهایت، آیا میتوان اقتصاد را یک علم دانست یا خیر، و همچنین چرا بایستی اقتصاد را مطالعه کرد.