جنگل سوخته غم انگیز است
نیلوفر منصوری

اقتصادایرانی: جنگلهای بلوط و بنه ایران، از پیرانشهر تا دشت برم، زیستگاهی حیاتی و ریههای تنفسی کشور هستند که در برابر تهدیدهایی مانند تغییرات اقلیمی، خشکسالی و آتشسوزی در خطر نابودی قرار دارند، اما هنوز امید به حفظ این میراث طبیعی با تلاش داوطلبان زنده است.
گزارش را به طور کامل بخوانید:
هر چند این منطقه از دیرباز به عنوان مهم ترین زیستگاه کشور نقش حیاتی در زیست بوم منطقه داشته، اما با چالش های سهمگین و متعددی دست و پنجه نرم می کند. شاخه های بلوط های پیر که زمانی با افتخار به آسمان قد می کشیدند، حالا سال هاست در بیشتر مواقع سال زیر سایه تهدیدهای مداوم، سر خم می کنند؛ از تغییرات اقلیمی و خشکسالی تا آتش سوزی های عمدی و غیرعمدی نابخردانه انسانی و طبیعی. با وجود این، هنوز هم هستند افرادی که صدای نفس های بی قرار دشت ها و کوه ها را می شنوند و داوطلبانه دل به آتش می ز نند تا جنگل را نجات دهند.
جنگل سوخته شاید یکی از غم انگیز ترین صحنه های زندگی باشد. شنیدن ضجه ها، سوختن، شکستن و افتادن بلوط های چند ساله زاگرس، خیلی دردناک است. زاگرس نشینان می گویند بلوط مستقیم با روح انسان در ارتباط است و تن سوخته آن و جیغ بادام های کوهی، روح ما و هر انسانی را می آزارد. ماجرای آتش و بلوط حکایت جدیدی نیست و این مردم محلی هستند که به کمک هم با دست خالی برای مهار آتش زاگرس می شتابند؛ از زن و مرد تا جوان و پیر؛ زنانی که در نبود امکانات کافی دولت و از روی احساس وظیفه و عشق به محیط زیست و منابع طبیعی پا پیش می گذارند و پابه پای مردان دل به جنگل های گداخته می زنند تا در حد توان آتشی را خاموش کنند. آنها می گویند اگر امروز صدای ضجه طبیعت را نشنویم، شاید فردا دیر باشد و چیزی جز خاطره ای از نگین سبز زاگرس بر جای نمانده باشد. رقیه رحمانی یکی از این افراد است. امدادگر خودجوشی که در بحرانی ترین لحظات، تن به آتش زاگرس می زند تا بلوط های زاگرس را نجات دهد. این خانم معلم می گوید:«وقتی درختی ایستاده و زنده زنده در آتش می سوزد، مثل این است که دست و پای یک انسان را ببندید و آتشش بزنید. این درخت هیچ راهی ندارد؛ شاید یک پرنده بتواند پرواز کند یا یک حیوان فرار کند اما درخت هیچ راهی ندارد و ایستاده می سوزد.»
رقیه رحمانی متولد آذرماه 56 است. فعال محیط زیست و یکی از اولین زنان عضو انجمن سبزگامان گچساران که وارد عرصه اطفای حریق جنگل شده و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد شهرسازی از دانشگاه تهران است. طبیعت گردی و کوهنوردی در دل و جانش رخنه کرده اما در شغل دبیری آموزش و پرورش، دانش آموزان زیادی را پرورش داده و تلاش می کند حساسیت به محیط زیست را در دل آنها ایجاد کند.
تازه از کوه برگشته است. سال هاست به صورت حرفه ای کوهنوردی می کند و آن را مسیری برای تجربه زندگی می داند. از او می خواهم زمان دیگری را برای گفت و گو اختصاص دهد، اما با انرژی زیادی که دارد، مطمئن می شوم که خستگی برای او معنی ندارد. او اولین بار شهریور سال 1396 وارد عرصه اطفای حریق شد و اولین تجربه حضور در مهار آتش سوزی جنگل های گچساران را کسب کرد؛ روزی که بسیاری از مردان به توانایی های خودشان شک کردند و فراخوان ارسالی در گروه «مهار آتش» را - که در جهت امدادرسانی برای منابع طبیعی در صورت بحران تشکیل شده بود- نادیده گرفتند. او از جمله کسانی بود که سال 1400 در جریان اطفای حریق جنگل بلوط در گچساران از هلیکوپتر بین زمین و آسمان بیرون پرید؛ کاری که به گفته خلبان فقط از کماندوها برمی آید و خلبان برای این شجاعت به او سلام نظامی داد. می گوید:«به یاد دارم وقتی فراخوان را در گروه دیدم، فکر می کردم حداقل 100 نفر برای نجات زاگرس بیایند اما در کمال تعجب وقتی پای کار رسیدم، دیدم فقط 4 نفر آنجا هستند. چند پیرمرد محلی هم آنجا بودند که با حالتی عجیب به مسئول انجمن سبزگامان گچساران تیم اطفای حریق گفتند بهتر است این خانم را به آتش سوزی نبرید، اما جواد نارکی می دانست که من در کوهنوردی خیلی فرز و زرنگ هستم، با لبخند به آنها گفت این خانم تازه از صعود به دماوند برگشته است.»
رحمانی، گرمای هوا، وزش باد شدید، شیب تند، مسیر کوهستانی و سخت گذر و صخره ای بودن را از چالش های مهار آتش سوزی می داند. او در پاسخ به این سوال که چرا با وجود خطرات این کار برای خاموش کردن آتش می رود، می گوید: «غیرتم اجازه نمی دهد بی تفاوت باشم. هدف نجات زاگرس است. وقتی درختان چندین و چند ساله کوهی آتش می گیرد و می سوزد، نمی توان بی تفاوت بود. زمانی که شرایط بحرانی برای منطقه ای پیش می آید، می گویند آنجا را تخلیه کنید اما وقتی جنگل می سوزد، درخت را کجا ببریم؟ مگر می شود بی تفاوت و بی خیال بود. هر چقدر هم شرایط سخت باشد، در خانه بودن برای من دیوانه کننده است. من کوهنورد هستم، می دانم چگونه روی درختانی که سوخته و به ذغال تبدیل شده و هنوز دود از آنها بلند می شود، راه بروم که کفش و پایم نسوزد. می دانم چکار کنم و چطور درخت سوخته را وقتی از تنه اش می افتد، هدایت کنم که موجب آتش سوزی بعدی نشود. حداقل می توانم به ارتفاعات بروم و هر آنچه را که در توان و نیاز باشد، ببرم تا گوشه ای از مشکلات حل شود.»
این تجربه برای او خیلی جالب بود. بازخوردهای مثبتی که پس از اطفای حریق جنگل های زاگرس داشت، هنوز در ذهنش باقی مانده و قوت قلب اوست:«سه، چهار روز بود که کوه و بلوطستان زاگرس در آتش می سوخت. خیلی از جوانان خسته شده بودند. وقتی توانستم مسیر صعب العبور کوه را از میان دود و آتش بگذرانم، بچه های زیادی از دور مرا دیده بودند و این باعث شده بود آنها هم بیشتر تلاش کنند و می گفتند وقتی مرا دیده اند، به غیرتشان بر خورده که ما مرد هستیم و اینجا نشسته و ناامیدیم و این خانم این قدر تلاش می کند. آنها دوباره بلند شدند و به سمت من برای مهار آتش آمدند. بالاخره آتش بعد از چند روز مهار شد و این برای من خیلی خوشایند بود.»
آتش سوزی های سال 99 با آتش سوزی های دیگر برای رقیه تفاوت های زیادی دارد. در این حادثه، او بهترین همنوردش را از دست داد و خاطره تلخی برایش به یادگار گذاشت:«فرقی ندارد چه کسی و با چه انگیزه ای جرقه اش را زده است. وقتی جنگل و مرتعی آتش می گیرد، آتش زبانه می کشد و تر و خشک در مسیرش با هم می سوزند. یکی از مصیبت های باقی مانده از آتش، از بین رفتن البرز زراعی بود که 12 خردادماه 99 در عملیات آتش سوزی کوه «دیل» در محاصره شعله های آتش و باد به صخره ای پناه می برد و پس از سقوط از صخره در آتش می افتد و به دلیل نبود امکانات کافی و دیر رسیدن به بیمارستان، پس از 18 روز با عفونت ناشی از سوختگی بالای 60 درصد برای همیشه پلک های سوخته اش بسته می شود.» رحمانی به فیلم هایی که از البرز گرفته اشاره می کند و می گوید:«با شاخه های درخت بادام محلی و هر چه که بتوان با آن آتش را مهار کرد به مبارزه می پرداختیم.»
او به فردی در عکس اشاره می کند که یک دستگاه بر دوشش قرار دارد و می گوید:«این دستگاه، بلوبر یا دمنده ای است که با بنزین کار می کند و کار اصلی آن زدودن برگ ها از روی چمن است اما در ایران از آن به عنوان دستگاه مهار آتش استفاده می کنند و با فشردن دکمه ای، هوا و بادی که از دستگاه خارج می شود آتش را خاموش می کند؛ البته نه هر آتشی، اگر آتش در سطح باشد خاموش می کند و از آنجایی که با بنزین کار می کند گویا یک بمب ساعتی روی دوش خود حمل می کنید.
پیش آمده که وقتی دستگاه روی دوش عده ای بوده، موجب حریق یا سوختگی این افراد شده است. فقط با همین دستگاه کار می کنیم و چیز دیگری برای خاموش کردن نداریم. گاهی هم با تکه های پارچه خیس، برای مبارزه می رویم؛ همین سه مورد و کاملا ابتدایی. هلیکوپتر هم آب را برای اطفای حریق روی شعله های آتش ناهموار و مرتفع زاگرس می ریزد اما مگر هلیکوپتر چقدر آب می تواند با خودش حمل کند؟ سطح صاف نیست. هلیکوپتر هم وقتی آب می ریزد، قبل از اینکه به پایین و زمین برسد کاملا بخار می شود و عملا فایده ای ندارد.»
رقیه از دود و آتش و سرفه های خشک در مجاورت با آتش و از خستگی دو شب نخوابیدن، این گونه می گوید:«در گرمای آتش در خوزستانی با دمای چهل و چند درجه ای گاهی باد موافق است و کمک می کند و گاهی ناموافق که باعث سرعت آتش می شود. من تجربه محاصره
در آتش و باد را داشته ام. واقعا داشتم خفه می شدم.
آنقدر در دود گیر کرده بودم که هیچ جا را نمی دیدم. فقط نشستم و چشمانم را بستم و شدت دود آنقدر زیاد بود که سینه ام می سوخت و تا چند ثانیه نمی توانستم نفس بکشم تا اینکه عده ای که در ارتفاع بالاتر از من بودند راه را نشانم دادند تا توانستم خود را از این مخمصه نجات دهم.»
منبع: روزنامه ایران