بایدها و نبایدها در سیاست خارجی
حمید روشنایی/ کارشناس روابط خارجی

هر سیستمی دارای یک چارچوب و بایدها و نبایدهاست که مرزهای آن را مشخص میکند. در تعریف کلی، «بایدها» و «نبایدها» اصول و قواعدی هستند که تعیین میکنند یک سیستم چطور باید عمل کند و چه کارهایی را نباید انجام دهد تا عملکرد بهینه، کارایی و امنیت آن حفظ شود. حتی یک فرد بهعنوان بخشی از جامعه مجبور به اطاعت از این بایدها و نبایدهاست و اتفاقاً استحکام یک جامعه به عنوان یک سیستم، به قدرت تحمیل این بایدها و نبایدها به اعضاء خود است.
سیاست خارجی و روابط با کشورها هم بهعنوان یک سیستم، دارای این بایدها و نبایدها میباشد که تفاوت آن را با سایر سیستمها مشخص میکند. محور گرداننده سیاست خارجی، منافع ملی است. یعنی همه بایدها و نبایدها میبایست در چارچوب منافع مردم و کشور رقم بخورد. اگر باید با برخی کشورها روابط داشته باشیم، نظام بینالملل را بپذیریم و یا با آن مقابله کنیم، اگر نباید دشمنی و جنگی صورت پذیرد، اگر باید به تهدیدها پاسخ داد و فرصتها را دریافت، اگر بناست در برخی مواقع انعطاف داشته باشیم و...، همه و همه براساس منافع ملی یک کشور استوار است.
منبع و منشأ این دستورالعملها در روابط خارجی بر مبنای منافع مردم و کشور میباشد که میزان سنجش همه رفتارهاست. اما مرزهای تفکیک سیستم سیاست خارجی از سایر سیستمها، در این بایدها و نبایدها خلاصه میشود برای مثال اخلاق منشأ و مأخذ بایدها و نبایدهاست اما در رابطه با سیاست خارجی، مرز مشخصی دارد که آنها را از هم جدا مینماید. اساس اخلاق بر راستکرداری و راستگفتاری است درحالیکه در سیاست خارجی، مبنا بر درستکرداری اخلاقی نیست هرچند میتواند پوششی از آن داشته باشد لیکن نمیتوانید با سایر کشورها با صداقت و خلوص رفتار کنید اما میتوانید ظاهری براین شکل داشته باشید. به فرموده فردوسی رحمةالله علیه:
فرستاده باید فرستادهای/ درون پر زمکر و برون سادهای
یا در سیستم ایدئولوژیک، مبنا بر استواری در اهداف و اعمال است و فرد ایدئولوگ آنچه را که میگوید، برآن ثابت قدم میشود و تغییر مسیر نمیدهد اما در سیاست خارجی، هرچند تغییر مسیر دادن و شاخه به شاخه شدن، مطلوب نیست و استراتژی محسوب نمیشود، اما گاهی برای حفظ منافع ملی میتوان استراتژی و تاکتیکها را تغییر داد و مسیر را عوض نمود.
حتی بایدها و نبایدها در سیستم سیاست خارجی با سیاست داخلی متفاوت است. گاهی در سیاستهای داخلی مبنا بر منافع حزبی، گروهی و فردی میباشد و برآن اساس دولتها، سیاستگذاری میکنند. رقابتهای حزب گاهی حتی خلاف منافع ملی صورت میپذیرد و در یک سیستم دموکراتیک، گاهی این یک امر عادی تلقی میشود (هرچند مضر و سمی باشد که هست) درحالیکه در سیاست خارجی اگر کشوری مبتلا به منافع فردی و گروهی شود، دیگر تعبیر درستی از رفتار آن در روابط خارجی وجود ندارد و کشورهای دیگر به آن به عنوان یک بازیگر «غیرواقعگرا» و «غیرعقلانی» مینگرند. از نظر نظریه رئالیسم در روابط بینالملل، این نوع دولتها به دلیل رفتارهای غیرقابل پیشبینیشان، معمولاً ناامن تلقی میشوند و کشورهای دیگر سعی میکنند با آنها محتاطانه برخورد کنند.
برای شناخت سیاست خارجی یک کشور، ابتدا باید تشخیص داد که آیا روابط خارجی این کشور براساس منافع فردی و گروهی استوار است و یا تصمیمگیریهای آن برمبنای منافع ملی میباشد. پس از آن است که میتوان بایدها و نبایدهای یک کشور را درک نمود. ثبات و یا بیثباتی در سیاست خارجی بر همین دادهها شکل میگیرد و کشور به پیش میرود.