وقتی یک عروسک هویت میشود
محسن سلیمانیفاخر/ منتقد و نویسنده

زمانی بچهها دنبال تیله و فرفره میدویدند، بعدتر دنبال تاماگرچی و فیجتاسپینر. امروز نوبت لبوبو رسیده: موجودی با دندانهایی مثل خونآشام و چشمهایی که انگار همزمان معصوم و شیطان است. یک عروسک که وقتی از کیف کسی آویزان است، جز اینکه وقتی از کیف کسی آویزان است، فریاد بزند: «من هم بهروزم، من هم جهانیام!»
بیایید صادق باشیم؛ ما در ایران عاشق «جهانیبودن» هستیم، حتی اگر در عمل، از همان جهان، سهمی جز تحریم و حسرت نبرده باشیم. نوجوان امروز، وقتی یک لبوبو را از کیفاش آویزان میکند، درواقع فریاد میزند: «ببینید! من هم هستم. من هم در جریان مُد روز دنیا قرار دارم.» لبوبو برای او چیزی فراتر از عروسک است؛ یک پاسپورت نمادین به جهان مدرن. لبوبو در ایران دیگر عروسک نیست؛ کارت ملی نسل Z است. میخواهی وارد دنیای همسنوسالهایت شوی؟ لبوبو لازم داری. میخواهی در مدرسه «عقبمانده» خطاب نشوی؟ لبوبو بگیر. میخواهی در مهمانی به چشم بیایی؟ لبوبو روی میزت بگذار. این موجود کوچک، کارکردش بیشتر از هزار جلد کتاب هویتشناسی شده!
مصرف در تنگنای اقتصادی: حالا این وسط تناقض جالبی شکل میگیرد: ازیکسو، آمارهای اقتصادی میگویند جیبها خالیتر از همیشه است و ازسویدیگر، آمار فروش لبوبو در ایران نشان میدهد همان جیبهای خالی، حاضرند ۷۰۰ هزارتومان بابت یک نسخهی فیک خرج کنند. چرا؟ چون در دنیایی که خانه، ماشین و پوشاکِ برند رویا شده، آدم به یک تکه پلاستیک هم دل میبندد تا لااقل «شبیه آنها» شود که رویای واقعی را زندگی میکنند.
ما در عصر «نمایش» زندگی میکنیم. مهم نیست چقدر داری؛ مهم این است که چه چیزی را در اینستاگرام نشان میدهی و لبوبو دقیقاً همینجاست که معنا پیدا میکند: موجودی کوچک اما پر سروصدا که میتواند تو را وارد بازی «من هم متفاوت و ترندباز هستم» کند.
نقش شبکههای اجتماعی و سلبریتیها: نقش سلبریتیها را هم دستکم نگیریم. وقتی فلان بازیگر یا اینفلوئنسر، لبوبو را روی میز آرایش یا دستهکلیدش میگذارد، این عروسک فوراً از «شیء تزئینی» به «نشان طبقاتی» ارتقاء پیدا میکند. لبوبو یکجور کارت ویزیت اجتماعی است؛ اگر داریاش، یعنی از قافله عقب نیستی. اگر نداریاش، خب... لابد «عقبماندهای»!
اما پشت این همه هیاهو یک نکتهی تلخ هم پنهان است. لبوبو در ایران فقط یک اسباببازی نیست، بلکه آیینهای است که نشان میدهد ما تاچهاندازه در ساخت «الگوهای بومی جذاب» شکست خوردهایم. نوجوانی که در مدرسه و تلویزیون هیچ الگوی دلچسبی نمیبیند، طبیعی است که به اولین موجود پشمالوی وارداتی دل ببندد. لبوبو، نه بهخاطر چشمان گرد و دندانهای تیزش، بلکه بهخاطر خلأ فرهنگی ما محبوب شده است.
اما فردا چه چیزی جایش را خواهد گرفت؟ چون این قصه هرگز تمام نمیشود. دیروز فیجت بود، امروز لبوبو، فردا لابد موجود دیگری با دماغی بامزه و گوشهایی عجیب. ما مدام در حال دویدن پشتسر ترندهای جهانی هستیم، بیآنکه لحظهای بایستیم و بپرسیم: «خودمان چرا چیزی نمیسازیم که جهان دنبالش بدود؟»
فرار از واقعیت: در جامعهای که امیدهای بزرگ کمتر دسترسپذیرند، اشیای کوچک و نمادین، جذابیت بیشتری پیدا میکنند. لبوبو برای نوجوان ایرانی نهصرفاً یک عروسک، بلکه یک تسلی خیالین است؛ چیزی برای تمایز، چیزی برای رویاپردازی، چیزی برای فاصلهگرفتن از سختیهای روزمره.
لبوبو در ایران محبوبشده چون ترکیبی از هویت جهانی، رویای طبقاتی، نقشآفرینی شبکههای اجتماعی و نیاز به تمایز فردی را در خود جمع کرده است. چرا جامعهی ما تا این اندازه آمادهی «واردات نمادین» است و چرا نوجوانان ما هویت خود را بیش از هرچیز در آیینهی مُدهای جهانی میجویند؟ شاید پاسخ، نه در لبوبو، بلکه در خلأهای فرهنگی و اجتماعی داخلی ما باشد؛ جاییکه «الگوهای بومیِ جذاب» یا غایباند یا توان رقابت ندارند.