راز شغل عجیب یکی از افراد خاندان پهلوی که دنیا را شوکه کرد! + فیلم
اقتصاد ایرانی : افشای راز تکاندهنده از نقش اشرف پهلوی در قاچاق مواد مخدر به ایران و اروپا و همکاری پنهانی او با سازمان سیا، در بخشی از خاطرات اسدالله علم بررسی شد.
اسدالله علم (متولد 1 مرداد 1298 در بیرجند - درگذشته 25 فروردین 1357 در نیویورک)، از چهرههای برجسته سیاسی در دوران محمدرضا شاه پهلوی بود. او از سال 1345 تا 1356 به عنوان وزیر دربار فعالیت داشت و در سالهای 1341 تا 1342 نیز نخستوزیر ایران بود.
نگاهی به خاطرات روزانه اسدالله علم
در ادامه بخشی از یادداشتهای روزانه اسدالله علم که به مسائل سیاسی، دیدارها و برخی حوادث دوران وی پرداخته است را مرور میکنیم:
چهارشنبه 16 فروردین 1351
طبق عادت هر روز صبح، شرفیاب حضور شاهنشاه شدم. حجم زیادی از کارهای معوقه را که باید پیگیری میشد، خدمت شاهنشاه مطرح کردم. یکی از موضوعات مهم گفتوگو، برنامهریزی برای سفر ریچارد نیکسون و جزئیات برنامههای او بود. این دیدار که شامل بحثهای متفرقه نیز میشد، حدود یک ساعت و نیم طول کشید.
بعد از این جلسه، به امور مربوط به ملاقاتهای دیپلماتیک پرداختم. دیدارهایی با سفرای کشورهای مختلف از جمله یمن، عربستان سعودی و ژاپن داشتم. در این میان، یمنیهای شمالی از شاهنشاه درخواست کمک کردند تا علیه یمن جنوبی اقدام کنند. شاهنشاه در واکنش به این موضوع فرمودند: «به سفیرشان بگویید، چطور برای چند میلیون لیرهای که از عراقیها گرفتید، در بیانیه مشترک علیه ما موضعگیری کردید؟ همچنین، این کمک باید به صورت مشترک از سوی ما و سعودیها انجام شود، در غیر این صورت فایدهای ندارد.» اما جالب توجه است که سفیر عربستان سعودی کاملاً از این مسائل مطلع نبود.
به نامهای از ریچارد نیکسون پاسخ دادم که شاهنشاه آن را بررسی و اصلاحاتی انجام دادند. پس از اصلاحات مورد نظر، نامه ارسال شد. بخش زیادی از پیشنویس اولیه این پاسخ توسط من تنظیم شده بود.
ماجرای شام و تلگراف از سویس
مطابق دستور شاهنشاه که در جزیره کیش به من ابلاغ شده بود، شب هنگام به کاخ علیا حضرت ملکه پهلوی جهت صرف شام رفتم. در این زمان، تلگرافی از سوی یکی از دوستانم در سوییس به دستم رسید. در این پیام توصیه شده بود که والاحضرت شاهدخت اشرف از پیگیری قانونی روزنامه «لوموند» خودداری کند. این روزنامه، اتهاماتی درباره قاچاق مواد را به والاحضرت نسبت داده بود. وقتی این موضوع را به شاهنشاه عرض کردم، چندان مورد توجه قرار نگرفت. از این موضوع کمی دلگیر شدم و گفتم: چرا به صحبتهای من توجه نمیفرمایید؟ ایشان پاسخ دادند: «مربوط به خواهرم است، نتیجه هر واکنش احتمالی مربوط به خودش خواهد بود.»
اعتراض کردم و گفتم: هر مسئلهای که برای اعضای این خاندان رخ دهد، در نهایت به شما هم بازمیگردد. شاهنشاه دیگر چیزی نفرمودند و من نیز ناراحت باقی ماندم. روز خوشی که از ظهر شروع شده بود، با این موضوع به کلی خراب شد.