فرمانده! تو خوب می دانستی و بارها می گفتی که مردم، شعائر خداوندند؛ و خوب می دانم که چگونه جانت را برای مردم، برای ولایت و برای ایران عزیز در طبق اخلاص گذاشتی.
دلنوشتهای به مناسبت اربعین شهادت سپهبد پاسدار شهید حسین سلامی فرمانده فقید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: به نام خداوند شهیدان و صابرانبرای تو مینویسم، ای سردار آسمانی!ای «حسین سلامی» عزیز؛ که نامت، ترجمان شرافت و غیرت است و مرامت، حدیث حکمت و معرفت.فرمانده بیادعای ما، پدر مهربانِ این مردم، وارث غربت حاج قاسم، و داغدار همیشگی فراق یاران شهیدت.چهل روز گذشت...
چهل روز از پر کشیدن سرداری که اسم و رسمش،مرهم داغها بود و روشنی راهها و کلامش، تفسیر صبر و مقاومت در مکتب سیدالشهدا(علیه السلام) بود. اما چه پرکشیدنی! که هجرتی بود برای وصال آن لحظهای که سالها با شوق و اشتیاق در دل نهان داشتی. فرمانده! ما تو را تازه بدست آوردیم، چرا که ایمان داریم و به این یقین رسیدهایم که اثر وجود شهید سلامی از خود سلامی برای مستضعفین جهان بیشتر است.
چه بگویم از تو، آنگاه که واژهها دربرابر عظمت روحت سر به خجلت میافکنند. از همان نخستین روزهایی که لباس سبز پاسداری را بر تن کردی ، شدی وارث خون اباعبدالله( علیه السلام)، تو تنها سرباز نبودی؛ فقیه جبهه ها بودی و عالم میدانها. فقیهی که نه فقط قران را از بر داشت، بلکه درد مردم را با خون دل آمیخته بود. تو حافظ نهجالبلاغه بودی و مفسر آن که حدیث و حکمت امیرمومنان جان و جهان را نه در زبان، بلکه در میدان عمل، برای محرومان و مستضعفان، وارثان بحق اسلام و انقلاب، با خون دل نقش میزدی.سخت است برای من این هجران گلوگیر، که عادت کردهبودم به حضورت، به نامت، به صدایت که طنینش، آیههای صبر و استقامت بود؛ به نگاهی که صداقتش، یادآور کلام مولا علی (علیه السلام) بود.
هنوز که هنوز است، نامت پناه دلهای خسته است. تو نه فقط در میدان های سخت و نرم نبرد، که در سنگرهای علم و فرهنگ، در معبرهای تدبیر و تفسیر، فرمانده بیچونوچرای ما بودی. اما باز هیچکدام از اینها، به پای مرد میدان عمل بودنت، و به پای آن قلب پدرانهات نمیرسد؛ قلبی که خود گفتی، برای دو چیز میتپید: لباس سبز پاسداری از ولایت، و همسری که برایش شکرگزار خدا بودی.فرمانده! تو خوب می دانستی و بارها می گفتی که مردم، شعائر خداوندند؛ و خوب می دانم که چگونه جانت را برای مردم، برای ولایت و برای ایران عزیز در طبق اخلاص گذاشتی.ای سردار دلتنگ!
آن بغض خاموشی که در صدایت بود، وقتی که از «حاج قاسم» میگفتی را همیشه بیاد دارم. بیقرار بودی؛ بیقرار وصال یارانی که رفتند و معبرهای آسمان را به روی زمینیان گشودند. داغ رفتنت، امروز برایمان داغی مضاعف است؛ این داغ تکرار فقدان پدری، که پس از «حاج قاسم»، مرهم زخمهای این ملت شده بود؛ پدری که پناه دلهای بی پناه فرزندان شهدا بود. چه کسی جز خدا می داند که این روزها چقدر نگران مردم و دردهایشان بودی؟! آخر تو پدر این مردم بودی، بی هیاهو، بی ادعا، خالصانه، به فکر رفع مشکلاتشان بودی. شبی نبود که برای درد کارگران چاره نکنی و به فکر مردم نباشی.و اکنون، در این اربعین غربت و وفاداری،خون تو رشته اتصال دلها شد، رشته محکم این امت؛ یاد تو، که اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدایی در جانها شعلهور است. تو رفتی، تا امت، بماند؛ تا پرچم، نیفتد؛ تا نگاه ولایت، بیسایه نماند.
ای وارث خون سرخ شهدا! ای سردار وعدههای صادق، بدان که راهت در وجودمان زنده است. به خونت سوگند میخوریم که پرچم اقتدار ایران اسلامی را، تا آخرین نفس، بر زمین نخواهیم گذاشت. خون غیرت و شرافت تو، در رگهای ما جاریست؛ چنانکه کربلا در تاریخ جاری ماند.روحت شاد، ای فرمانده بیادعا...سلام ما را به حاج قاسم برسان، به تمام شهیدان اقتدار،به آنان که دل از دنیا شستند و برای خدا زیستند. بگو که ما عهد بستیم با خونتان که بایستیم و همچنان ایستادهایم، همچنان سربازیم،اما دلتنگ؛ همانگونه که تو خواستی، همانگونه که شایسته سربازان این خاک آغشته به عطر کربلاست.
سرباز وفادار اسلام و انقلابسرتیپ دوم پاسدار سیاوش مسلمی