ملودی نوستالژی وطـن/ژاکلین دردریان خواننده و آهنگسازی که وجودش عشق به ایران بود در غربت آرام گرفت
فرزاد نعمتی/ خبرنگار

او طلب ۱۰۰ هزار تومان از ژاکلین کرده بود. بعد از نومیدی از دریافت آهنگ، اینبار ژاکلین سراغ کوروش یغمایی رفته و از او پرسیده بود، چطور «گل یخ» را ساختی؟ پاسخ شنیده بود که یک گیتار خریدم، آنقدر زدم و زدم تا گیتاریست شدم و «گل یخ» را برای خودم ساختم. ژاکلین جوان نیز همین مسیر را برگزید. یک گیتار اکو خریده بود و آنقدر زده بود تا «پرنده» را ساخته بود؛ آهنگی با شعری از سعید دبیری. بعد نیز به استودیو پاپ رفته بود تا با اریک ارکانت، آهنگساز فرانسوی که در سالهای پیش از انقلاب ۵۷ در ایران زندگی میکرد، این ترانه را ضبط کند.
باز دست سرنوشت اما پشتسر او در حرکت بود. هنگام خواندن، کامران راد، مدیربرنامه گوگوش نیز در استودیو حضور داشت و به ژاکلین پیشنهاد داد این آهنگ را به گوگوش بدهد برای خواندن. چنین نیز شد و همانوقت که راه خوانندگی بسته شد، راهی دیگر باز شد پیشروی دختر جوان؛ راه سازندگی و آهنگسازی.
همکاری با بزرگان
بدینترتیب او در همان سالها با آهنگسازی برای پدرش و خوانندگانی چون مرتضی، به سلک آهنگسازان ایرانی درآمد و طی چندیندهه فعالیت، آثاری فراوان و درخور توجه، که در اغلب آنها کلام و آهنگ بهدست او پرورده شده بودند، برای خوانندگان مطرح موسیقی پاپ همچون ستار، ابی، معین، مهستی، سیاوش قمیشی، سیاوش شمس، شهره، شهرام صولتی، شکیلا، لیلا فروهر، اندی، کوروس، شهرام شبپره، مارتیک، نوشآفرین، هلن و... ساخت و نام خود را بهعنوان نخستین آهنگساز زن ایرانی در میدان موسیقی پاپ ماندگار کرد. بااینهمه سودای خوانندگی نیز هیچگاه از او جدا نشد و بعد از انقلاب و مهاجرت به آمریکا، آلبومهایی همچون «غصه جنگ»، «بوسه»، «شازده پسر»، «مافیا»، «تکرارنشدنی»، «خاطره من»، «شکوفههای پنهانی» و «اشک پنهانی» نیز با صدای او به بازار عرضه شد.
دلتنگ خانه
مضمون غالب در ترانههای ژاکلین را میتوان احساسات نوستالژیک نسبت به وطن، که خود «خانه»اش مینامید، دانست. در حاشیه همین حسسراییهای آمیخته با مرثیهسرایی برای دوری از ایران، نگاه نهچندان مثبت او به غربت غرب و زندگی ماشینی در آن محیط نیز بهچشم میخورد؛ چنانکه بارها در ترانههایش با این مضمون مواجه میشویم که برای ایرانیهای «خانه به دوش»، «شهر آهن» لسآنجلس، نمیتواند «خانه» باشد.
نگاه ژاکلین به ایران در آثارش، البته فراتر از نزاعهای سیاسی، به عینیت زندگی مسالمتآمیز و آکنده از مهر و محبت میان مردم ارجاع میداد و او، ایران را مادری میدید که هم نمیتوان از آن جدا ماند و هم نمیتواند برای فرزندانش با هر مرام و مسلکی بدی بخواهد. اینگونه بود که او وقتی به ایران میاندیشید، آن را در تمام وجوهش میدید و بنا به گشودگی ذهنی و قلبی که نسبت به دیگران متفاوت از خودش داشت، این زمینه را داشت که بهعنوان زنی مسیحی، برای علیبن ابیطالب و علیبن موسیالرضا نیز ترانه بسراید و خواندن این دو ترانه را نیز به شهره و شهرام صولتی بسپارد.
خودش شرحی از این علاقه بهدستداده است که نشان میدهد، چگونه اعتبار ساختن «پرنده» برای گوگوش را به امام رضا داده است: «بیشتر هنرمندانی که با من بودند، مشروب میخوردند. خواستم که با من بیایند و برویم به صحن مشهد. گفتند که نه ما نمیتوانیم، مشروب خوردهایم. من سوار تاکسی شدم و تنها رفتم. وقتی رفتم آنجا و ضریح را گرفتم دستم، از امام رضا خواستم به من یاری بدهد که بتوانم به آرزوهایم برسم و یکی از آرزوهایم این بود که خودم آهنگساز و شاعر خودم باشم. همهچیز سرخود باشم. درنهایت اگر شدم و اگر امام رضا مرا به آرزویی که دارم، رساند، امام رضا را برای او مینویسم. بعد امام رضا را نوشتم. بعد برای قوم یهود «شب شبات» را نوشتم و برای خودم «من مسیحی» را نوشتم.
در پی جهان خوبیها
ایران و جهانی که ژاکلین همیشه دلتنگ آن بود و هیچگاه آن را فراموش نکرد، ایران و جهانی بود که در آن صلح، صفا و انسانیت حاکم باشد. همین بود که ضمن رواداری مذهبی، هیچگاه نیز از یاد فقرا غافل نماند و در بسیاری از آثارش، جهانی را طلب کرد که در آن نشانی از فقر و فاقه نباشد. دراینزمینه شاید بتوان ترانه «رویا» را که با صدای معین به گوش ما رسیده است، مانیفست جهانبینی ژاکلین قلمداد کرد: «من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی/ که منو تو رو بشونن واسه گفتن خوبی/ من از این دنیا چی میخوام یه وجب زمین خالی/ همونقدر که یک اطاقک بشه خونه خیالی/ من از این دنیا چی میخوام یه جعبه مداد رنگی/ بکشم رو تن دنیا رنگ خوبی و قشنگی/ آدمهای دست و دلباز از توی قلک طاقچه/ بردارن بذر محبت واسه بارداری باغچه/ من از این دنیا چی میخوام دو تا بال برای پرواز/ برم تا روز تولد برسم به فصل آغاز/ برم پیش بچههایی که یه لقمه نون ندارن/ که یک شب با یک دل سیر چشاشونو هم بذارن/ بگم غصهها سر اومد گریه بس که بهتر اومد».
جهان اما آنگونه نمیچرخید که ژاکلین دوست داشت بر مدار انصاف، مهر و صداقت بچرخد. روحیه حساس او نیز همیشه از این اختلاف میان آرزوها و واقعیتها در رنج و عذاب بود و او شاید با ترانه میکوشید مرهمی بر این زخم التیامناپذیر بگذارد و به دیگران ندا دردهد که باور کنند، میتوان جهانی بهتر داشت و ساخت: «رگبار تلخ دورنگی دشنه زد به تار و پودم/ از غم نامردمیها مرده ذرات وجودم/ دیگه باورم نمیشه که هنوزم زنده هستم/ گرچه میدونم که پاکی شده باعث شکستم.»