انگارههای سقوط/درباره روایتهایی که از پایان کار محمد مصدق ارائه میشود
مهرداد خدیر/ خبرنگار

72 سال بعد از کودتای 28 مرداد 1332 صدای سلطنتطلبان بلندتر شده و حالا فقط فرزند سیدابوالقاسم کاشانی و همفکران حسن آیت بر دکتر محمد مصدق خرده نمیگیرند بلکه کسانی با مدعای مشروطه ابهامات یا اتهاماتی را طرح میکنند و جا دارد به 10 فقره از این گزارههای پرتکرار بپردازیم که به واقع انگارههای باطلاند و به تازگی برخی را از زبان داعیهدار اقتصاد آزاد هم شنیدهایم:
مصدق، نفت را ملی نکرد دولتی کرد؛ این سوءتفاهم از دو جا برمیخیزد. یکی این که واژه «ملی» را تنها مقابل «دولتی» تعریف کنیم حال آن که به معنی «خلع ید» است. دیگر این که به پروژه سیاسی مصدق درباره انتخابات آزاد توجه نشود.
با این نگاه ملی شدن صنعت نفت انگار«شب شراب»ی بوده که به «بامداد خمار» انجامیده و این خماری و اعتیاد به نفت همچنان ادامه دارد چون دولتها را به جای اتکا به درآمدهای مالیاتی و نیاز به مردم، یارانهدهنده و منتگذارنده و تحمیلکننده کرده و مردمان را به جای تولید ثروت، یارانهبگیر و در استخدام دولتها و نیازمند و چون دولت نفتی، رانتیر است و متکی به رانت نفت از مردم احساس بینیازی میکند و همین بزرگترین مانع دموکراسی است و مثال هم میآورند که هر گاه بهای نفت بالا رفته دولتها بلندپروازانهتر سخن گفته و گام برداشتهاند و به عکس هر زمانی که نفت ارزان شده به مردم احساس نیاز کرده و نرمتر شدهاند. هر چند با تحریمها درآمد دولتها از نفت هم دچار نقصان شده و ترامپ در پی صفر کردن هم برآمده است.
این گزارهها البته تا اندازهای درست است اما قصه ملی شدن دیگر است. زیرا اولاً واژه «ملی» در فرهنگ سیاسی و اقتصادی معاصر ایران بیش از آن که در مقابل «دولتی» قرار گیرد به معنی «خلع ید» است و اگر به جای روز ملی شدن صنعت نفت گفته میشد روز خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس و واگذاری صنعت نفت به ایرانیان، چهبسا این سوءتفاهم برنمیخاست و این اختلافها هم در نمیگرفت. کما این که بانک «ملی» ایران هم بعد از خلع ید و برچیدن بانک ایران و انگلیس تاسیس شد و هیچکس خرده نگرفت چرا نام آن را بانک دولتی ایران نگذاشتند درحالیکه در اختیار دولت است و ملی یعنی از مالک یا مدعی مالکیت قبلی خلع ید شده است.
یادمان باشد تجربه امتیازدهی در عصر قاجار، ملی کردن را به یک ارزش بدل ساخته بود و امروز ارزش جهانی و غالب این است که از امکانات فنی و نرمافزاری و سرمایهای دیگران به سود منابع ملی بهره ببریم. جالب این که آخرین نشانههای ملی شدن در دنیای صنعتی در کشوری چون فرانسه با ریاستجمهوری فرانسوا میتران از حزب سوسیالیست از بین رفت تا نشان دهند سوسیالیستهای اروپایی نیز دیگر در پی ملی شدن به مفهوم قبل نیستند.
مصدق نباید پیشنهاد شراکت 50-50 آمریکاییها را رد میکرد؛ این گزاره هم باطل است چون خود پیشنهاد کرد یک شرکت بیطرف و ترجیحاً مثلا هلندی مدیریت نفت را برای دوره انتقال بر عهده گیرد و آمریکاییها هم پیشنهاد شراکت 50- 50 را مطرح کردند. بخش اول را که راست است (پیشنهاد شراکت 50-50) میگویند ولی بخش دوم را که رد پیشنهاد از جانب انگلیسیهاست نه و به مصدق نسبت میدهند!
مصدق، پیشنهاد بانک جهانی را رد کرد؛ دربارۀ این گزاره هم باید یادآور شد بانک جهانی بر دو موضوع تأکید داشت: اول این که به عنوان یک آژانس مدیریتی از جانب هر دو طرف مناقشه عمل کند. حال آن که دولت مصدق بر این نظر بود که حاکمیت از آن ایران است و بانک جهانی نمایندۀ ایران در عملیات نفتی باشد. این موضوع البته داشت حل میشد و اختلاف از جای دیگری سرباز کرد.
موضوع دوم این بود که بانک جهانی اصرار داشت برای آنچه «ادارۀ کارآمد صنعت نفت ایران» میخواند از تکنسینهای نفتی انگلستان که سابقه کار در ایران داشتند استفاده شود و این ذهنیت منفی را درست یا غلط ایجاد کرد که تکنسینهای شرکت سابق میخواهند از پنجره بانک جهانی بازگردند! یادمان باشد که ذهنیت ایرانیها به انگلستان منفی بود و اصرار بانک جهانی بر تکنسینهای انگلیسی شکبرانگیز شد.
این در حالی بود که بانک جهانی نهادی بینالمللی است و به آسانی میتوانست از تکنسینهای کشورهای دیگر خصوصاً آمریکا با همان مهارت و تجربه هم استفاده کند.
در همان زمان گزارشی هم به یکی از نزدیکان مصدق - مهندس حسیبی- رسید که حکایت از آن داشت که دو مدیر سابق شرکت نفت انگلستان و ایران (اسنو و گس) هر روز در واشنگتن در حال مذاکرهاند و در واقع آنچه بانک جهانی پیشنهاد میکند دیکتهشدۀ آنهاست. به خصوص روی اسم گس حساسیت بسیار وجود داشت.
این موارد بافتههای ذهنی برخی افراد از سر علاقه نیست بلکه یافتههای «نیکلا گرجستانی» از مقامات ارشد سابق بانک جهانی است که بیش از 40 سال در پروژههای عمران و توسعه اقتصادی از جانب بانک جهانی مأموریت داشته و زادۀ ایران و از تبار گرجی است و به آرشیو بانک جهانی دسترسی داشته در مقالهای در ماهنامۀ چشمانداز ایران (شماره 138) از یک یادداشت درونسازمانی خبر میدهد که از مسؤول ارشد بانک که به ایران رفته و با مصدق و حسیبی مذاکره کرده بود پرسیده این پیشنهاد بانک را به کجا میکشاند؟ (پیشنهاد مدیریت بانک با تکنسینهای انگلیسی) و پاسخ میدهد: «از نظر ایرانیها نقش بانک این است که آنها را پایین رودخانه بفرستد و از نظر انگلیسیها بانک را به نوکرشان تبدیل میکند».
اختلاف اصلی مصدق با بانک جهانی بر سر این بود که از تکنسین کشورهای دیگر مانند آمریکا استفاده شود اما آنها میگفتند فقط انگلیسی و همین احساس بدی به طرف ایرانی داده بود که شرکت سابق میخواهد با تابلوی بانک جهانی برگردد.
نیکلا گرجستانی قبلتر هم در مقالهای در روزنامه دنیای اقتصاد در تاریخ 28 اسفند 1400 شواهد و اسناد خود را آورده بود و در اسفند 1402 هم با تفصیل بیشتر نوشت.
چاپ غیرقانونی اسکناس؛ این گزاره هم باطل است و توجیه کودتا نیست. چون مجلس در 10 اسفند 1329 - قبل از ترور رزمآرا-به دولت اجازه داده بود 220 میلیون تومان اسکناس چاپ کند و عملاً کار به دولت بعد کشید.در 6 مرداد 1330 هم مجلس اجازه انتقال 14 میلیون لیره از پشتوانه اسکناس را به دولت داد. چاپ اسکناس قانونی بود چون مبتنی بر لوایح قانونی بود و به تعبیر آقای محمد امینی در کتابی که در پاسخ به آقای میرفطروس نوشته (سوداگری با تاریخ/ صفحه 530) اسکناسها در خانه مصدق در خیابان کاخ تهران یا روستای احمدآباد چاپ نمیشد تا کسی باخبر نشود بلکه در چاپخانهای در لندن با رایزنی خزانهداری بریتانیا چاپ میشد و موضوعی نبود که شاه نداند و تا باخبر شد حکم برکناری بنویسد.
مصدق ایران را به آغوش کمونیسم میانداخت؛ این ادعا را بیشتر مرحوم بیژن اشتری مترجم فقید دامن زد که نوشت: «مصدق فقط در صورتی میتوانست به حکومت خود ادامه دهد که با حزب توده وارد یک حکومت ائتلافی شود و حتماً میدانید که حکومت ائتلافی اولین شگرد غصب قدرت توسط کمونیستهاست...سازمان مخفی نظامی حزب هم گسترش بیشتری مییافت و همزمان کلیت ارتش و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی را هم مال خود میکرد و خلاصه نهایتاً ایران تبدیل میشد به یکی از اقمار اتحاد شوروی...»
این انگاره هم باطل است چون اولاً: نقش افسران حزب توده زیاده از حد بزرگ شده درحالیکه در ردههای بالای ارتش هم قرار نداشتند.
ثانیاً: حضور آیتالله بروجردی به عنوان مرجع تام شیعیان نادیده انگاشته شده است. در خاطرات آیتالله منتظری آمده صبح روز بعد از کودتا نزد آقای بروجردی بوده و دیده طلبهای در آن جمع از سقوط دولت دکتر مصدق خبر داده و طلبهای دیگر تا شنیده بلافاصله سجده شکر به جا آورده و آیتالله هم دیده اما واکنش منفی نشان نداده است. بنابر این روشن است که مراجع و روحانیت نه زیر بار حکومت کمونیستی میرفتند نه ائتلاف با حزب توده. یکی از دلایل یا توجیهات روحانیونی چون آیتالله بهبهانی و سکوت یا رضایت یا حتی شایعۀ همراهی آیتالله کاشانی همین بیم به قدرت رسیدن کمونیستها بوده است.
پادشاه در غیاب مجلس حق دارد نخستوزیر را عزل کند و مصدق باید گردن مینهاد؛ در این باره هم میتوان گفت هر چند متمم قانون اساسی مشروطه در این باره که پادشاه در غیاب مجلس شورای ملی حق عزل نخستوزیر مورد اعتماد همان مجلس را دارد یا نه ساکت است اما از روح مشروطه میتوان دریافت چنین حقی ندارد ولی با فرض حق باید در نظر داشت:
تاریخ فرمان عزل ۲۳ مرداد و در واقع ۲۲ مرداد ۱۳۳۲ است. حال آن که در ۲۲ یا ۲۳ مرداد هرچند رفراندوم انحلال مجلس هفدهم برگزار شده و رای آورده اما شاه هنوز امضا نکرده است. اعلام انحلال با امضای دکتر محمد مصدق هم ۲۵ مرداد در روزنامه باختر امروز صورت میپذیرد. پس در غیاب مجلس نبوده تا موجه باشد.
نامه مخدوش است. چون مشخص است که اول امضا شده و بعد در آن متن نوشتهاند. پس حق نخستوزیر بوده مطمئن شود فرمان از جانب خود شاه است یا نه.
به فرض که بر اساس رفراندوم برداشت کرده حال که دیگر مجلسی در کار نیست میتواند عزل کند. همان رفراندوم اما تنها برای انحلال مجلس هفدهم نبود بلکه بخشی از پرسش از مردم ناظر به ادامه کار دولت تا تشکیل مجلس هجدهم بود. اگر کشور به استناد رفراندوم بلامجلس شده بود به استناد همان رفراندوم دولت باید استمرار میداشته است.
اگر عزل نخستوزیر حق پادشاه بوده چرا فرمان را به وزیر دربار نداد و رئیس گارد شاهنشاهی نه در ساعت اداری یا حتی غروب که شبانه برد؟
اگرمتن نامه انتصاب زاهدی را خود شاه نوشته وقتی مصدق زیر بار نرفته صبح روز بعد چرا دیگری را با حکم تازه نفرستاده است؟ از ۲۳ مرداد تا ۲۸ مرداد ۵ روز فاصله است. تا ۲۵ مرداد هم دو روز. در این روز اطلاعیه انحلال مجلس هفدهم با این شرح منتشر شد: «بنا بر اراده ملت ایران که به وسیله مراجعه به آرای عمومی اظهار شده بدینوسیله انحلال دوره هفدهم مجلس شورای ملی اعلام میگردد. انتخابات دوره هجدهم مجلس شورای ملی پس از اصلاح قانون انتخابات و قانون تقسیمات کشوری به زودی انجام خواهد گرفت و بر طبق قانون اعلام خواهد شد. دکتر محمد مصدق.»
یا شاه رفراندوم را قبول داشته یا نداشته. اگر داشته که مردم به ادامه کار دولت ملی تا تشکیل مجلس هجدهم هم رای داده بودند و اگر قبول نداشته چرا اعلام نکرده و از نمایندگان نخواسته تشکیل جلسه دهند و مصدق را عزل کنند؟
شاه در سالگرد ۲۸ مرداد در سالهای بعد کنفرانس مطبوعاتی برگزار میکرد و نمیگفت از اختیاراتم استفاده و برکنار کردم بلکه میگفت کشور را از دست کمونیستها نجات دادم.
وقتی پادشاه نخستوزیر را عزل میکند و کار را به دیگری میسپارد چرا باید خود از مملکت خارج شود و حتی نه فردای کودتا که سه روز بعد برگردد؟ جز این است که بعد از کودتای نافرجام ۲۵ مرداد کار سلطنت خود را تمامشده میدانست و به ثریا اسفندیاری میگوید پول خرید مزرعه در آمریکا را هم ندارد. پادشاهی که حق دارد نخستوزیر را برکنار کند چرا باید به فکر خرید مزرعه در آمریکا باشد؟
خودمان را خسته نکنیم! شاه مصدق را عزل نکرد! او تنها تحت فشار کرومیت روزولت یک کاغذ سفید امضا به کودتاچیان ۲۵ مرداد تحویل داد و متن برکناری مصدق را آنها نوشتند. پس اصلاً شاه مصدق را عزل نکرد تا بر سر این بحث کنیم که قانوناً حق داشت یا نه و به این اعتبار هم این گزاره باطل است.
مصدق به دنبال برقراری جمهوری بود؛ این گزاره هم باطل است اگرچه وزیر خارجه او - فاطمی- مخالف سلطنت و موافق جمهوری بود اما اگر مصدق دنبال جمهوری بود از علامه علیاکبر دهخدا نمیخواست شورای سلطنت تشکیل دهد و آن پژوهشگر بزرگ هم تاوان سنگینی به خاطر آن بپردازد درحالیکه شورای سلطنت اساساً تشکیل نشد.
این ادعا را مرحوم کاشانی بر سر زبانها انداخت که تنها ۲۱ روز بعد از کودتا و در ۱۷ شهریور ۱۳۳۲ مطابق گزارش روزنامه کیهان که برگردان مصاحبه او با خبرنگار روزنامه المصری اخبار الیوم را منتشر کرد چنین گفت: «مصدق برای برقراری جمهوریت میکوشید و چهار ماه قبل میخواست که شاه را از ایران اخراج نماید ولی من نامهای به شاه نوشته و از او خواستم که از مسافرت خودداری نماید و شاه هم موقتاً از فکر مسافرت منصرف شد. یک هفته قبل، مصدق شاه را مجبور کرد که ایران را ترک نماید اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد بازگشت. در اینجا ملت شاه را دوست دارد و رژیم جمهوری مناسب ایران نیست.»
آمریکا مصدق را فریب داد؛ در تمام سالهای گذشته شنیدهایم که منشأ خصومت با آمریکا مداخله در کودتای 28 مرداد دانسته شده است. با این وصف قبل از کودتا مشکلی با آمریکا نداشتیم تا مانع اعتماد شود. البته هم در آمریکا و هم انگلستان و هم اتحاد شوروی رهبران تغییر کرده بودند و استراتژیهای تازه باید تعریف میشد اما هیچ تجربۀ تاریخی علیه آمریکا در ایران نبود. ضمن این که در بخش بانک جهانی توضیح داده شد مصدق به دنبال جذب کارشناسان آمریکایی به جای انگلیسی بود. این گزاره را البته نباید در ردیف گزارههای دیگر باطل کرد بلکه منظور از بطلان این است که جای سرزنش ندارد. مثل این که دو نفر را به خاطر طلاق سرزنش کنیم که چرا ازدواج کردید تا کار شما به جدایی بکشد؟ طبیعی است که بدون ازدواج طلاقی هم در کار نیست. ایران به آمریکا به چشم روس و انگلیس نمینگریست. تازه به اتحاد شوروی هم متفاوت از روسیه مینگریست و بعد از ماجرای آذربایجان به شوروی بدبین شده بودیم.
از تبار قاجار بود و با پدر و پسر کینه شخصی داشت؛ درست است که مصدق از تبار قاجار بود و نسب او به مظفرالدینشاه قاجار میرسید اما خیرخواه پدر و پسر بود و به هر دو توصیه کرد سلطنت کنند نه حکومت. البته در آغاز مخالف سلطنت رضاشاه بود اما به اعتبار مشروطه و این که در مقام رئیسالوزرا میتواند پروژههای عمرانی را پیش ببرد و نباید به پیشامشروطه بازگشت. در مواجهه با شاه نیز همواره احترام او را حفظ میکرد تا ماجرای 9 اسفند 1331 که قصد جان او را کردند. نه! مصدق انتقامجو نبود. فرد انتقامجو تا این حد جا در دل مردم باز نمیکند. چندان که هرچند نه در 25 سال بعد از کودتای 28 مرداد در رژیم پهلوی از او رسماً یاد میشد و نه در جمهوری اسلامی از سال 60 به بعد اما همین پریروز دیدیم در آیینی دیگر در چارچوب شبهای بخارا در خانه هنرمندان بیشترین استقبال از جانب جوانان بود و خود شاه در اواخر سلطنت به نام و تصویر مصدق چنگ زد (با انتخاب شاپور بختیار به نخستوزیری).
واپسین گزاره هم این که اصلاً کودتا نبود و رویداد بود و به این اعتبار چه حاجت به این همه بحث؟ با استدلالی که ایرج امینی فرزند دکتر علی امینی در کتاب خاطرات خود آورده: «در صورتی میتوان آن رویداد را کودتا دانست که نظامیان به قدرت میرسیدند و شاه را برکنار میکردند. در حالی که شاه همچنان درقدرت بود».
با این حساب چرا واقعه سوم اسفند 1299 را کودتا میدانیم که سیدضیاءالدین طباطبایی را به قدرت رساند و بعد از صد روز دولت را تحویل رضاخان داد؟ هر دو نیز با افتخار از کلمه «کودتا» استفاده میکردند و آن را گریزناپذیر میدانستند.
در حالی که هیچ یک از دو عامل اصلی کودتا سلطان احمد شاه قاجار را از اریکۀ سلطنت به زیر نکشیدند و 5 سال بعد مجلس موسسان رأی به انقراض سلطنت قاجار داد.
اگر تعریف مصطلح کودتا «دخالت نظامیان در سیاست و کنار زدن رأس قدرت» است مگر نظامیان دخالت نکردند و مصدق را از رأس قدرت کنار نزدند؟
محمد قائد در کتاب خواندنی «ظلم، جهل و برزخیان زمین» مینویسد: «کسانی استدلال میکنند کودتایی در کار نبود و نخستوزیر از سوی شاه برکنار شد که اتفاقی عادی در حکومت و سیاست است. اما این حرف تنها هنگامی قابل دفاع است که شاه نگریخته بود. اسدالله علم در سال 1352 در مقالهای در روزنامه کیهان نوشت: شاهنشاه برای حفظ نظم از کشور خارج شدند ولی روایت شده که روز 25 مرداد وقتی شاه میخواست از کلاردشت به رامسر برود و با هواپیما ایران را ترک کند کسانی از مردم محل کوشیدند او را دستگیر کنند و تحویل پاسگاه ژاندارمری دهند. شاه پس از آن هرگز به کلاردشت پا نگذاشت».
خود شاه در 26 مرداد 1357 و در گرماگرم تظاهرات و اعتراضات گفت: «من اتفاقاً تابستان در سعدآباد زندگی میکردم. خبرهایی که میرسید حکایت از نقشههایی میکرد که توسط تودهایها و کمونیستها طرح شده بود. برای حفظ این محل 4 تانک مامور شده بود که حتماً قبل از وقایع بیست و پنجم امرداد تانکها برای حفظ مقر آن دولت یاغی منتقل شدند. من خودم شخصاً کلاردشت بودم و از دور ناظر جریانات. پس از تفکر زیاد نقشهای کشیدیم که اگر دولت وقت فرمان قانونی پادشاه مشروطه ایران را اجرا نکند با ترک کشور مردم ایران را مختار به اتخاذ رویه مطابق میلشان کنیم.»
حتی میگویند مصدق با رد فرمان شاه کودتا کرد و 28 مرداد یک «ضدکودتا» بود برای باز گرداندن حکومت قانون و نجات کشور از دست کمونیستها.
این همان اتهامی است که مصدق را به خاطر آن محاکمه و تبعید کردند و تا پایان عمر در حصر گذاشتند و دکتر فاطمی را به همین اتهام اعدام کردند.
اما از دو حال خارج نیست: یا شاه، رفراندوم انحلال مجلس هفدهم را قانونی میدانست که باید به رأی مردم تمکین میکرد و منتظر تشکیل مجلس جدید میماند و بر پایه آن دولت را هم تحمل میکرد و اگر نمیدانست چرا فرمان انتخابات مجلس هجدهم را صادر کرد در حالی که قبول همهپرسی مستلزم ابقای دولت مصدق هم بود.
اگر کودتا نبود و یک واقعه و رویداد داخلی و عادی بود چرا سالها بعد مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه دولت بیل کلینتون و به منظور امکان گفتوگو با رئیسجمهوری وقت ایران – سیدمحمد خاتمی – در نشست سازمان ملل و در جریان سخنرانی خود در 17 مارس سال 2000 به خاطر «دخالتهای آمریکا در براندازی دولت دکتر محمد مصدق در سال 1953» ابراز تأسف کرد؟
تأسف بابت یک موضوع داخلی در ایران و کودتایی که نبود؟! چرا کارشناسان و پژوهشگران خارجی بارها از واژه کودتا استفاده کردهاند؟ عنوان کتاب مارک گازیوروسکی که نه آمریکایی است نه انگلیسی کفایت میکند: «مصدق و کودتا در تهران» و به صراحت مینویسد: «سیا با کمک محدود انگلستان، به طراحی و کمک مالی و هدایت کودتا پرداخت. آنان فضلالله زاهدی را به عنوان رهبر ظاهری کودتا انتخاب کردند و شاه را متقاعد ساختند زاهدی را بپذیرد و از کودتا حمایت کند».
لفظ کودتا را حتی اسدالله علم به کار میبرد و در صفحه 131 جلد سوم یادداشتها نوشته است:
«صبح بر قبر شهدای 28 مرداد و سپهبد زاهدی گل کاشتم. عجیب این بود که بر سر مقبره زاهدی بانی کودتای 28 مرداد و ساقطکننده مصدق مگس هم پر نمیزد. یا للعجب از این مردم ابنالوقت.»
10 گزاره باطل (یکی با غلظت کمتر) نقل شد و اما پرسش بیپاسخ این اسـت که اگر شاه در پی کودتای 28 مرداد 1332 بازنمیگشت و به سلطنت ادامه نمیداد تکلیف نوع حکومت در ایران چه میشد؟
وقتی محمدعلیشاه را تبعید کردند فرزند او سلطان احمد میرزا بر تخت نشست اگرچه زیر سن قانونی بود و کارها را به نایبالسلطنه سپردند. شاه اما در آن زمان فرزند ذکور نداشت. شورای سلطنت تا کی میتوانست ادامه دهد؟ یکی از برادران، جای محمدرضا مینشست یا مصدق او را با اختیارات کمتر بازمیگرداند؟ کودتا و جمهوری میشد؟ پاسخ این پرسش که اگر کودتا رخ نمیداد حکومت ایران به چه شکل درمیآمد بر این نویسنده مکشوف نیست و فراموش نکنیم در آن زمان به ذهن هیچ روحانییی تشکیل جمهوری اسلامی خطور نمیکرد و صحبت از سال 1332 است.
آیا از شاه میخواستند مانند احمدشاه به گردش در اروپا بپردازد؟ یا شورای سلطنت تشکیل میشده؟ آن وقت این شورا تا کی مسؤولیت داشت؟
هیچکس نمیتواند به این پرسشها به دقت پاسخ دهد چون فکتی در دست نیست و همه در حد حدس است.