مصدق، آخرین سنگر آزادی

احسان مالکی‌‏پور/ عضو دفتر سیاسی نهضت آزادی

مصدق، آخرین سنگر آزادی
اقتصاد ایرانی: یکی از حساس‌ترین، حماسی‌ترین و امیدبخش‌ترین صحنه‌های تاریخ ایران را که در جریان نبرد استبدادطلبان و آزادی‌خواهان رقم خورد، احمد کسروی اینگونه به تصویر می‌کشد: «از ایران آذربایجان ماند. از آذربایجان تبریز. از تبریز کوی امیرخیز و از کوی امیرخیز یک کوچه که در آن ستارخان مقاومت می‌کرد.».

او در پهنه خاک ایران آخرین مانع در برابر پیروزی طرفداران سلطنت مطلقه بر سلطنت مشروطه بود، و اکنون مصدق، این فرزند خلف مشروطه، در عرصه افکار عمومی در چنین جایگاهی قرار گرفته است. اما چرا و چگونه؟ در سال‌های اخیر هرچه در تصور محافل سیاسی و افکار عمومی، شانس براندازی و بازگشت سلطنت یا بازماندگان سلطنت بیشتر می‌شود، تخریب مصدق هم بیشتر می‌شود. سلطنت‌طلبان دو راهبرد اساسی برای فتح افکار عمومی طراحی و اجرا می‌کنند که در هر دوی این راهبردها، مصدق همچون تهدیدی کلیدی در نظر گرفته می‌شود. 

راهبرد اول حول دوگانه‌ی پنجاه و هفتی و پهلوی‌طلب شکل می‌گیرد. تحت تاثیر وضعیت کشور پس از انقلاب اسلامی، طرفداران سلطنت، کل مصائب کشور را حاصل انقلاب و انقلابیون ۵۷ می‌دانند و از این طریق دوگانه قدرتمندی شکل‌ داده‌اند تا بتوانند هر که را به نوعی در سمت انقلاب ۵۷ است، در افکار عمومی از اعتبار بیاندازند و زمین بازی سیاست را بی‌رقیب کنند. این سازوکار از آنجا که اکثر افراد و جریان‌های سیاسی معاصر را به نحوی در برمی‌گیرد تا حدود زیادی موثر واقع می‌‌شود الا در یک مورد: محمد مصدق و میراث فکری و عملی او. این ناکامی سلطنت‌طلبان در ارتباط با مصدق دو دلیل دارد.

اول اینکه مصدق در زمان انقلاب ۵۷ در قید حیات نبود و نقشی در آن نداشت و دوم اینکه، بر اساس دلایل محکمی که به تفصیل در منابع مختلف تشریح شده است، انقلاب ۵۷، پیامد کودتای ۳۲ بود؛ دسیسه‌ای که با همکاری آمریکا و انگلیس و همراهی عوامل داخلی علیه دولت مردمی مصدق شکل گرفت و از آنجا که کودتا بدون مشارکت محمدرضا شاه موفق نمی‌شد، شاه را باید شریک انقلاب ۵۷ دانست. بنابراین هم شاه که به قول مهندس بازرگان رهبر منفی انقلاب بود، خودش سلطان پنجاه و هفتی‌ها محسوب می‌‌شود و هم راهبرد دوم سلطنت‌طلبان را تحت تاثیر منفی قرار می‌دهد.

راهبرد دوم، مبتنی بر ارائه تصویری بی‌عیب و نقص از شاه و سلسله پهلوی در افکار عمومی و سپس انتقال این میراث یا سرمایه نمادین به فرزند شاه است. پیامد چنین راهبردی، افزایش طرفداران پروپا قرصی است که در نظرشان هر چه آن خسرو کند شیرین کند! نمونه مشهور چنین پدیده‌ای را در رابطه ترامپ و طرفدارانش می‌توان دید. اما باز هم مصدق سد راه است.

مشارکت انکارناپذیر شاه در کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق گناه کبیره‌ایست که شاه را از عدالت ساقط می‌کند!  بر این اساس، برای موفقیت دو راهبرد مذکور چاره‌ای نمی‌ماند جز تخریب مصدق تحت لوای عبارت‌های جذابی چون بازخوانی انتقادی تاریخ. روش‌شناسی مطالعات تاریخی که بدین منظور انجام می‌‌شود از این قاعده پیروی می‌کند: ۱) با مرور سریع منابع تاریخی، خطاهای احتمالی مصدق شناسایی شود؛ ۲) در صورتیکه خطایی شناسایی نشد، با دست‌چین‌کردن واقعیت‌های تاریخی، طوری صحنه‌سازی شود که مصدق مقصر جلوه داده شود. ۳) در هر دو مورد ۱ و ۲ اگر شاه هم در ماجرا نقش منفی داشته، خیلی ظریف از آن صرف‌نظر شود. خلاصه که می‌گردند تا از میان انبوه درختان جنگلی سرسبز، خشکیده بوته‌ای پیدا کنند و آتش زنند و جنگل را نابود کنند.

خروجی چنین شیوه تحلیلی که نه با فرضیه (hypothesis) که با فرض حتمی (assumption) مقصربودن مصدق انجام می‌‌شود این هست که مثلاً در ماجرای ترور رزم‌آرا، ابتدا توانمندی‌های او را با آب و تاب تعریف می‌کنند، بعد می‌گویند مصدق دشمن او بود و با هر بودجه‌ای که رزم‌آرا به مجلس می‌آورد مخالفت می‌کرد، بعد هم رزم‌آرا ترور شد. در نتیجه خواننده از مصدق منزجر می‌شود. اما تحریف‌کنندگان هیچ‌گاه نمی‌گویند، بر اساس اسناد آرشیو ملی بریتانیا رزم‌آرا به واعظ مشهور، محمدتقی فلسفی، که اسدلله علم، یار غار شاه، او را «افسدالناس» می‌دانست، ۲۰۰۰۰ پوند داده بود و مشخص هم نبود نامبرده این پول را چگونه خرج کرده است.

بعد انتظار دارند مصدق در مجلس، چشم‌بسته بودجه پیشنهادی رزم‌آرا را تصویب می‌کرد. از همه بدتر در تراژدی غمبار کودتای ۲۸ مرداد، چنان آسمان ریسمان بهم می‌بافند که مخاطب یا اصل ماجرا را که سرنگونی دولتی مردمی با دخالت بیگانه و همکاری دربار است، فراموش کند یا اگر هم کودتا را پذیرفت، مصدق را مقصر بداند. درست به این می‌ماند پدری را که خواسته از جان و مال و ناموس خانواده‌اش در برابر دزدان دفاع کند اما به دلیل همدستی فردی از اعضای خانواده با دزدان، جنگ را مغلوب شده، مقصر بدانند.

در قیاس شاه و نخست‌وزیر، نه مصدق فرشته‌ی بی‌عیب و نقص بود، نه شاه شیطان مطلق؛ به هر حال محمدرضا پهلوی خدماتی کرده که آثارش هنوز پابرجاست. اما مصدق هر که بود و هر چه کرد، هیچگاه برای کسب و حفظ قدرت، دست گدایی به سمت خارجی دراز نکرد، هیچ‌گاه برای ترور شاه نقشه نکشید (گرچه شاه چنین کرد)، ذره‌ای سوءاستفاده شخصی از مقام و منصب در زندگی شخصی‌اش نبود، فرمان به قتل آدم‌ها نداد. تنها گناهش این بود که می‌گفت برای دفع استبداد، شاه باید به‌جای حکومت، نقشی نمادین داشته باشد و فقط سلطنت کند! و برای کسب استقلال، نفت ملی شود.

او فرزند خلف انقلاب مشروطه و مخالف قدرت مطلقه بود و در تاریخ استبدادزده‌‌ی این خاک، بالنسبه اسطوره محسوب می‌شود، هرچند کسانی بخواهند این اسطوره را بشکنند. راه مصدق و میراث معنوی او تنها برزنی در افکار عمومی است که هنوز توسط طرفداران قدرت مطلقه، فتح نشده است و با تلاش ایران‌دوستان آزادی‌خواه، این کوچه به کوی، این کوی به شهر و شهر به ولایت و ولایت به کشور بدل خواهد شد.

وبگردی
    ارسال نظر